سیب ترش

ساخت وبلاگ

 پدر

دستتو رو سرم بکش، پاشو بهم یکم بخند

یه دنیا غم رو دوشمه زخما های شونه مو ببند

همین که میدونم دلت برای من دلواپسه

با سختی ها کنار میام همین برای من بسه

پاشو ببین کی اومده ببین چقدر بزرگ شدم

همونی که خواسته بودی

وایسم رو پاهای خودم

نه نمیخوام....گله کنم...

که سرنوشت من بده

موقع تاب بازی چرا کسی نبود هلم بده؟

باز نمیخوام گله کنم... باز گله های بیخودی...

بازم بگم برای چی شب عروسیم نبودی؟؟

دلم برات تنگ شده و ببین چقدر بزرگ شدم

همونی که خواسته بودی، وایسم رو پاهای خودم...

دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم

تو نیستی و حالا دیگه عکساتو خیلی دوست دارم

دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم

حس میکنم کنارمی ، چقدرتو رو  دوستت دارم...

 

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 121 تاريخ : جمعه 15 شهريور 1392 ساعت: 0:38

 هاشمی رفسنجانی: وقتی اومد تا اشاره کردم  همه با هم الکی بخندید....

در اولین جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام با حضور "عضو جدید".....!!!!!

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1392 ساعت: 3:44

شیوخ میگویند:

کسانی که مشروب میخورند 

میروند جهنم...!!

جهنمی که

آدم هایش مست باشند

بهتر از دنیایی ست 

که آدم هایش پست باشند....

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1392 ساعت: 3:39

 سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4 ) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87 ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24 ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10 ) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118 ) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83 ) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6 ) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60 ) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3 ) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29 )تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54 )


 

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : درد و دل, عرفانی, قرآنی,سیب ترش, نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت: 12:30

 گر به خانه من آمدی

برایم مداد بیاور ، مداد سیاه

میخواهم روی چهره ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس نیفتم! 

یک مداد پاک کن بده برای محو لبها

نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!------------------------

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم

شخم بزنم وجودم را...بدون اینها راحت تر به بهشت میروم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

میخواهم بدوزمش به سقف... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود

میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمانهایم را با خود ببرد، آنجا که عرب نی انداخت

میدانی؟ باید واقع بین بود!

صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب 

برچسب.... میزنند به من

بغضم را در گلو خفه کنم

ترا به خدا... اگر جایی دیدی حقی می فروختند

برایم بخر...تا در غذا بریزم

ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم... و رویش با خط درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هرروز یک انسانم!!!

 

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : شعر,حق زنان,سیب ترش, نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت: 12:30

 

 ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم  

کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند  

دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم

توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم

آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند

 

آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند  

و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  

ما چیپس نداشتیم که بخوریم  

حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم  

ما ویدیو نداشتیم  

ما ماهواره نداشتیم  

ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است

ما خیلی قانع بودیم به خدا  

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان .باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D

زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

 

  موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

 

  جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

 

"ما خودمان خودمان را شناختیم

 

  هیچکس یادمان نداد...."

 

  و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل

 

  نسلی که عشق و حال هایشان را توی کاباره های لاله زار کرده بودند

 

  و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند

 

  و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند....

 

 

 

 

 

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نوستالژی, سیب ترش, نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت: 12:30

 با تو ام دختر جان:

پسری که این سر شهر میکوبه میاد دنبال تو،

پسری که بدون ترس ومحکم،همه جا دستاشو دورت حلقه میکنه،

پسری که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه،

پسری که دستات رو تو چراغ قرمز خیابونا محکم تر میگیره،

... پسری که بی هوا برات اس ام اس های غمگین می فرسته،

پسری که تو بیرون رفتن های دست جمعی ساکت تر از همیشه است،

پسری که وقتی داری حرف می زنی تو صورتت لبخند میزنه،

پسری که موهاتو از جلوی چشات میزنه کنار،

پسری که وقتی تو خودتی قلقلکت میده؛
.
.
.
این پسر نیست،این دیو...........ث.........ه

بس که با این و اون بوده حرفه ای شده،گردنشو بزن

زیادی هم احساساتی نشو...

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت: 11:39

 

روباه گفت: سلام

شازده کوچولو مودبانه گفت: سلام

شازده کوچولو گفت: بیا با من بازی کن. نمیدانی چقدر دلم گرفته است...

روباه گفت: نمیتوانم با تو بازی کنم، آخر هنوز کسی مرا اهلی نکرده است...

شازده کوچولو گفت: من دنبال دوست میگردم. اهلی کردن یعنی چه؟؟

روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است، یعنی "علاقه ایجاد کردن"...

- علاقه ایجاد کردن؟؟

روباه گفت: البته... تو برای من هنوز پسربچه ای بیش نیستی

مثل صدها هزار پسربچه ی دیگر، و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری، من نیز برای تو روباهی هستم شبیه صدها هزار روباه دیگر...ولی تو اگر مرا اهلی کنی، هردو به هم نیازمند خواهیم شد، تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود

شازده کوچولو گفت:کم کم دارم میفهمم... گلی هست... و من گمان میکنم آن گل مرا اهلی کرده است!!

روباه گفت: تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد، من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت... صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه ی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.... بعلاوه، خوب نگاه کن... آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟؟ من نان نمیخورم به همین دلیل گندم برای من چیز بی فایده ای است و گندمزار مرا به یاد چیزی نمی اندازد، اما تو موهایی طلایی داری، و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی، چون  گندم به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت... آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت...

روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد

در آخر گفت: بیزحمت.... مرا اهلی کن....

شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم میخواهد ولی زیاد وقت ندارم، من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم

روباه گفت: هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمیتوان شناخت.... آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند، آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند، اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد

، آدمها بی دوست و آشنا مانده اند

تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن...

 

سیب ترش...
ما را در سایت سیب ترش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بانو 30be-toorsh بازدید : 126 تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت: 11:40